روژين جيگرروژين جيگر، تا این لحظه: 20 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

در انتظار ورود فرشته نازي كه بهشت خدا رو ترک مي كنه و زمینی مي شه.

اولين روز بعد از سيزده بدر

عيد امسال خيلي زود تموم شد بعد از سيزده بدر دوباره بايد روژين عزيز دل مامان و بابايي رو ميبردم مهدكودك خيلي دلم واسش تنگ شده بود ولي چاره اي نبود بايد مي بردم صبح يه ذره روژين جون من ناراحت بود اما وقتي جلوي در مهد رسيد با ديدن دوستاش راحت رفت داخل مهدكودك ولي تا آخر روز احساس دلتنگي شديدي مي كردم . از اينكه خدا بهم يه دختر ناز و ماماني داده خيلي خوشحالم چون يار و همدم من مي شه خدايا شكرت از اينكه نعمت به اين بزرگي به من اعطا كردي . بهار 1386 ...
17 فروردين 1387

مسافرت شمال

هفته دوم عيد به همراه خاله و دايي روژين جون رفتيم شمال چند روزي اونجا بوديم اونجا با يه خانواده اي دوست شديم كه بچه هاي كوچيك داشتند روژين و دختر دايي روژين فقط كنار آب داشتند گل بازي مي كردند خيلي بهشون خوش گذشته بود دو روز بعد رفتيم آستانه اشرفيه پيش يكي ديگه از اقوام بچه ها سه تا شدند دوست نداشتند از هم جدا بشند شب باهم رفتيم كنار دريا ماهيگيرها مشغول صيد ماهي بودند روژين و مليكا با تعجب به ماهي ها نگاه مي كردند از اينكه يه عالمه ماهي داخل تور زندوني شده بودن ولي جرات هم نمي كردند به اونا دست بزنن . خلاصه اينكه خيلي خوش گذشت جيگر مامان خيلي خوشحال بود و اصلا دوست نداشت كه برگرده الهي كه قربونش برم . زندگي من و باباشه ديگه .   فرو...
15 فروردين 1387

چهارمين عيد زندگي مامان و بابايي

اين چهارمين عيديه كه زندگي ما به وجود فرشته الهي نوراني شده رفتيم واسش لباسهاي خوشگل خريد كرديم وقتي اونا رو مي پوشه عين ماه مي شه قربونش برم الهي . خدايا از اينكه وجود زيباي عزيزم رو عنايت كردي ازت تشكر مي كنم و سلامتي اين غنچه نوشكفته رو از درگاهت مي خوام . عاشقشم نوروز 1386 ...
3 فروردين 1387

سومين عيد جيگر مامان و بابايي

فروردين 1385 سومين عيد نوروزيه كه جيگر مامان و بابايي پيش ماست ديگه عسل مامان داره از آب و گل در مي ياد صورتش خيلي ماه شده  خيلي دوستش دارم با اون شيرين زبونيهاش با اون كارايي كه انجا مي ده مثل مربي مهد كودك تو خونه با عروسكاش حرف مي زنه . وقتي به عروسكاش لالايي مي گه عاشق اينم كه بشينم نگاش كنم .   نوروز 1385 ...
2 فروردين 1387

اولين عيد عزيزم سال 1383

اولبن عبديه كه جيگر مامان و بابايي روژين كنار ماست خيلي حس خوبيه وقتي احساس مي كني كه يه تيكه از وجودت رو توي آغوش گرفتي . شبها كه پيشم مي خوابه خيلي دوست دارم بچسبونمش به خودم و بخوابم اما هنوز نمي شه . خيلي دوستش دارم ن خيلي زياد . ...
2 فروردين 1387

پنجمين عيد نور چشممون

امسال پنج تا عيده كه بيشترين خوشبختي رو احساس مي كنم اينكه قبل از عيد مي ريم واسه خريد براي عزيز دلمون ، براي كسي كه واسه بزرگ شدنش ثانيه شماري مي كنم دوست دارم آرزوهايي كه براي عسلم دارم رو بتونم به اجرا دربيارم به اميد اون روزي كه اين عزيز دل ماماني و بابايي را در انتهاي پله هاي ترقي ببينم . ايشاله كه عيدش مبارك باشه دختر كوچولوي من عاشقت هستيم خيلي دوست داريم مي خوام بهت بگم وقتي بابايي داره باهات حرف مي زنه اشك شوق توي چشماش حلقه مي زنه اميدوارم روزي برسه كه تو هم اين حس ما رو بتوني درك كني نازنينم . استقبال از عيد 1387 ...
1 فروردين 1387

دومين عيد عسلم

اين دومين عيدي كه عسل من تو دنياي ما پيش بابايي و مامانيش و كساي ديگه داره زندگي مي كنه اميدوارم كه 100 تا عيد و بهار با خانواده و كنار هم زندگي كنن خدايا ازت مي خوام كه در كنار عزيزم روزها و عيدهاي قشنگي واسه منو پدرش هديه كني . اولين روز عيد 1384  ...
1 فروردين 1387