روژين جيگرروژين جيگر، تا این لحظه: 20 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

در انتظار ورود فرشته نازي كه بهشت خدا رو ترک مي كنه و زمینی مي شه.

پيش دبستاني

مهر امسال روژين تو مهدكودك شاپركها وارد پيش دبستاني شد . صبح كه رفتيم مهدكودك جلوي در مهد واسه بچه هاي پيش دبستاني اسفند دود كرده بودند و از اونا استقبال خوبي داشتند بچه ها يه حس عجيبي داشتند وقتي وارد مهد مي شدند . ايشالله كه تو همه مدارج زندگيشون موفق باشند . ...
1 مهر 1388

جشن خرداد

امروز بخاطر تموم شدن فصل بهار و آغاز فصل تابستان توي مهدكودك جشن گرفته بودن عكاس اومده بود و از بچه ها عكس مي گرفت روژين با لباسي كه پوشيده بود شبيه عروسكها شده بود خيلي ناز و طناز شده بود جيگر ماماني هرچي مي پوشه دل مي بره الهي كه فداش بشم زندگي منه دنياي باباش خدايا ازت مي خوام كه كمك كني من و روژين تا اخز عمر مثل دوتا دوست كنار هم باشيم و دست هم ديگه رو بگيريم . خدايا بخاطر اين نعمت بزرگي كه به من و باباي روژين عزيز  دادي ممنونم . ...
1 تير 1388

روژين جون خونه ماماني نرگس

امروز من كارم در اداره خيلي طول مي كشيد به خاطر همين مجبور شدم روژين عزيزم رو خونه مامان بزرگش ببرم خيلي خوشحال بود چون در كنار عمه اش و مادربزرگش كيف مي كرد. ايام به كامش بود و همه به حرفش گوش مي دادند . بعداز ظهر كه رفتم دنبالش برگشتني رفتيم پارك خيلي بهش خوش گذشت نزديك به 2 ساعت پارك بوديم وقتي رسيديم خونه باباي روژين جونم خونه بود . وقتي مي ديدم عزيز دلم اينقدر خوشحاله از اينكه نمي تونستم در طول روز كنارش باشم و هر روز ببرمش پارك ناراحت مي شدم .   فروردين 1388 ...
29 فروردين 1388

13 بدر 1388

امروز صبح به اتفاق خاله هاي روژين جون ،دايي روژين جون و مامان بزرگش همگي باهم رفتيم پارك چيتگر خيلي شلوغ بود و توي ترافيك مونديم . اما بالاخره رسيديم و تونستيم يه جايي واسه نشستن پيدا كنيم . روژين به همراه دخترداييش و پسرخاله هاش باهم بازي كردند اونجا با سگ دوست شده بود خيلي خوشش اومده بود هي مي اومد پيش من و مي گفت مامان مي شه واسم از اون سگها بخري ؟ بعد مي رفت پيش باباش از ايشون سئوال مي كرد مي شه واسم سگ بخريد ؟ خلاصه اينكه تا بعد از ظهر داشتند با اين سگه بازي مي كردند موقع برگشت به خونه هم خيلي نارحت بود از اينكه بايد سگ رو به صاحبش بده و بياد خونه . خيلي هم بهشون خوش گذشته بود . ايشالله كه همه بچه ها هميشه خوش و خرم باشند و پدرو مادرها ...
13 فروردين 1388

ششمين عيد زندگيه مامان و بابايي

روژين ، جيگر مامان و بابايي خيلي ناز شده ماشاءالله جيگر شده عاشقشم  وسطهاي اسفند تو مهدشون واسه عيد جشن گرفتند و ازشون عكس نوروز گرفتند شش ساله كه زندگي ما يه رنگ و بوي ديگه داره عيدامون قشنگ تر شده . روزها و ماههامون زيباتر و دلنشين تر شده . اميدوارم همه اونايي كه آروزي داشتن بچه رو دارند خدا اين نعمت بزرگ رو بهشون هديه كنه خيلي حس خوبيه پدر يا مادر شدن . نوروز 1388 ...
2 فروردين 1388

جشن اسفند 87

اوايل اسفند ماه عكاس اومده بود مهدكودك از بچه ها عكس بگيره لباسهاي خيلي خوشگلي به بچه پوشونده بودند عكساشونو كه گرفتم بچه ها شبيه شاهزاده ها شده بودند خيلي خوشگل بود روژين جون من زندگي من جيگر بابايي كه واقعا مثل ملكه ها شده بود ايشالله كه هميشه مثل ملكه ها زندگي كنه .   ...
23 اسفند 1387

زماني كه فرشته ناز بهشت خدارو ترك كرد و زميني شد

یادمه از شب قبلش استرس داشتم همش راه مي رفتم  تا صبح خوب نخوابيدم صبح رفتم بيمارستان و ساعت 8 رفتم اتاق عمل و  ساعت 10 صبح که منجر به تولد زیباترینی برای من و بابایی شد. زيباتريني كه هنوز نمي دانستم چطور بايد او را در آغوش بگيرم و چطور با او بايد ارتباط برقرار كنم . قشنگ ترینم هیچ وقت اولین بوسه به موهات در لحظه های اول ورودت به دنیامون یادم نمیره.حتی  یاد آوریشم اشک شوق به چشام میاره. مربوط به 25/11/1382 ...
25 بهمن 1387

تولد سه سالگي

  ديشب تولد روژين عزيز بود امسال ديگه قرار شده بود تولد روژين جونو توي مهدكودك در كنار دوستاش برگزار كينم . از مهدكودك به ما اجازه ندادند كه بريم اونجا به خاطر همين كيك و هداياي روژين جونو تحويل مهد كودك شاپركها داديم كلي بهش خوش گذشته بود خيلي خوشحال بود مربيش خاله مهري و مدير مهدكودك بهش كادو تولد داده بودند . البته شب قبل خودمون يعني من و پدر روژين سه تايي يه جشن كوچولو به افتخار بزرگ شدن دلبندمان گرفتيم بالاخره لحظه لحظه بزرگ شدن فرزند واسه پدرو و مادر لذت بخشه ديگه . بهمن 1385   ...
22 بهمن 1387

تولد چهار سالگي

ديشب تولد چهارسالگي روژين بود تولد مفصلي واسش گرفته بوديم چون سال قبل هم تو مهدكودك تولد گرفته بوديم امسال جبران كرديم ديگه نورچشم مامان و بابايي بزرگ شده و عقلش مي رسه كه تولد يعني چي تا خالش رسيد خونه زود گفت زود باشيد زود باشيد كادوهاي منو بديد وقتي گفت همه خنديدند چشام پر اشك شده بود از اين نعمتي كه خدا به من و بابايي روژين هديه كرده و اينجوري داره ثانيه به ثانيه بزرگ مي شه خدايا سلامتي همه بچه هاي روي زمين رو از تو مي خوام سلامتي عزيز دل من هم در كنار اونا باشه . خدايا به خاطر اين نعمت بزرگ كه تو زندگي به من عطا كردي ازت ممنونم .     بهمن 1386 ...
21 بهمن 1387