شب سوم احيا
ديشب اصلا تصميم به رفتن احيا نداشتيم اما با اسرار روژين جون رفتيم احيا چون هم من خيلي خوابم مي اومد و هم خاله سهيلا و خاله اكرم اصلا حال خوبي نداشتند . خلاصه به اسرار روژين من و خاله سهيلا و روژينه عسل رفتيم احيا ديگه دوستاي روژين نبودن كه باهاشون بازي كنه پيش ما نشسته بود و با من دعا مي خوند . ماهم وقتي 50 تا آيه اول تموم شد اومديم خونه صبح هم كه هر دوتامون كلاس داشتيم مجبور شديم ساعت 7 از خواب بيدار شيم خيلي واسمون سخت بود . اما بجاش بعداز ظهر خوابيديم خيلي خوب بود . تموم خستگي چند روز از تنمون در رفت روژين هنوزم داره مي پرسه كه كي دوباره مي ريم احيا خيلي خوشش اومده بود . اميدوارم كه خدا بخاطر دل پاك اين بچه ها هم كه شده حاجت دل همه رو برآورده به خير كنه .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی