مهموني دوستانه
پنج شنبه شب مهموني داشتيم و دوستاي هم سن و سال روژين خونمون بودند از صبحش روژين ثانيه شماري مي كرد واسه اين مهموني چون چهارتاشون هم باهم بزرگ شدند و خيلي به هم علاقه دارند اما يه وقتايي هم دعواشون مي شد و قهر مي كردند و در و مي بستند روژين نسبت به اين موضوع يه مقدار حساس تر از بقيه بچه ها بود و همش انتظار داشت كه وقتي دعواشون مي شه از روژين عزيزم طرفداري كنم . وقتي بي تفاوتي من رو مي ديد ناراحت مي شد هرچي هم بهش مي گفتم كه اونا مهمون هستند اصلا تو سرش نمي رفت كه نمي رفت . اما خيلي بهشون خوش گذشته بود . راستش رو بخواهيد خونه كلا رو هوا بود خيغ و داد بچه ها دويدناشون و بازي كردناشون . اما يه شب بود ديگه خيلي بهشون خوش گذشته بود روژين عزيزم اميدوارم هميشه همينطوري بهت خوش بگذره و تحملت هم بيشتر بشه و زود ناراحت نشي .
خوش باشي عزيزم به اميد روزي كه هرچهارتاييتون پله هاي ترقي رو طي كنيد . البته كه راستين هم همينطور .
عشق من عاشقتم خيلي دوست دارم اندازه تمام چيزهايي كه تو دنيا وجود داره تمام فكر و ذكر و زندگي و همه چيز من تويي . فرشته زيباي زميني من .
از راست به چپ : روژين،پريا،آناهيتا،كارن،راستين