مسافرت مشهد
جمعه ٢٢ شهریور من به همراه روپین عزیزم و بابایی روپین مسافرت کردیم به مشهد ساعت ٢.٤٥ پرواز داشتیم و از ساعت ١.٣٠ تو فرودگاه بودیم روپین جیگر مامان و بابایی اولین باری بود که سوار هواپیما می شد واسه همین تند و تند سئوال می کرد و دوست داشت زودتر سوار شه تا ببینه چه جوریه وقتی سوار هواپیما شدیم باسئوالهایی که می کرد ما خندمون گرفته بود و از خوشحالی اینکه که روژین چقد خوشحاله احساس می کردم تپش قلب گرفتم و دوست داشتنم چند برابر شده . اولش گرما اذیتش می کرد اما بعد که هواپیما بلند شد آروم آروم خنک شد و هی وضعیت داخل هواپیمارو واسه ما شرح می داد ساعت ٤.٣٠ رسیدیم فرودگاه مشهد بعد هم رفتیم هتل بعد از اینکه جابجا شدیم اولین کاری که کردیم رفتیم حرم عسل مامان و بابایی از هتل چادر سر کرد تا حرم مثل فرشته های نازی که صورتشون نورانی شده باشه شده بود به محض اینکه وارد حرم شدیم دیدم چشمهای قشنگ روژین اشکی شده و داره گریه می کنه و واسه سلامتی خاله اش داره دعا می کنه باهم رفتیم نماز خوندیم و با بابای روژین تو ورودی حرم قرار گذاشته بودیم همدیگرو پیدا کردیم و رفتیم شام خوردیم و رفتیم هتل اما بعد از اون یه خبری شنیدیم که واقعاً ناراحتمون کرد مادربزرگ روژین سکته قلبی کرده بود و برده بودنش بیمارستان سه تامون هم حالمون بد شد وقتی روژین رو می دیدم که چه جوری با صدای بلند داره گریه می کنه اعصابم خرد می شد .
عزيزم امیدوارم هیچ وقت ناراحت نشی فرشته نورانی من خیلی دوستت دارم