رفتيم دركه

چند وقتي بود كه روژين عزيزم دوست داشت كه بره كوه . ديروز تصميم گرفتيم كه بريم من و روژين همراه با پدرش ساعت 10 صبح سه تايي رفتيم دركه . اصلا فكرش رو نمي كردم كه روژين جونم اينقدر خوب همراه با ما بياد كوه حدود سه ساعت بالا رفتيم و كمي استراحت كرديم و از ايستگاه آب ذغال چال برگشتيم پايين . ديگه چيزي نمونده برسيم پايين كوه كه عسل ماماني نور چشم بابايي ابراز خستگي كرد خلاصه اينكه ساعت شش و نيم غروب بود كه رسيديم پايين . موقع برگشت زندگيه مامان و بابايي گفت كه گرسنه اش شده نزديكهاي پايين رسيدن غذا خورديم و اومديم پايين وقتي غذا خوردنش رو مي ديدم لذت مي بردم چون روژين اصلا با غذا خوردن ميونه اي نداره ولي ديروز واقعا لذت بخش بود وقتي اون مدلي داشت غذا مي خورد خيلي هم بهش خوش گذشته بود و از من مي پرسيد كه مي شه از كوه صاف بالا رفت دوست داره تو روشته صخره نوردي پيش بره عاشق اينم كه استعدادهاي دختر عزيزم رو پيدا كنم و تو اون زمينه بزارم فعاليت كنه . نور چشم مامان و بابايي ايشاالله كه موفق باشي و پله هاي ترقي رو همينجوري طي كني .

عزيزم عاشقتم خيلي دوست دارم تو تموم دنياي مني