روز اول سال سوم ابتدايي
امسال مدرسه روژين عزيزم رو عوض كردم با وجودي كه نه خودم دوست داشتم و نه روزين جون دسوت داشت به خاطر دوري راه مجبور شدم مدرسه روژين عزيزم رو عوض كنم . اصلا نسبت به اين كار حس خوبي نداشتم ولي مجبور بودم ديگه . صبح من و روژين و بابايي ، سه تايي رفتيم مدرسه پروين اعتصامي . نارحتي رو تو صورت روژينم مي ديدم اما چيكار مي شد كرد خودم بيشتر از اون ناراحت بودم . بالاخره دوستاش رو از دست داده و بود و مدرسه اش رو خيلي دوست داشت . باهاش صحبت كردم كه به اين مدرسه هم عادت مي كني و دوستاي خوبي پيدا مي كني تا حدودي متقاعدش كردم . همون صبح اول بسم الله يه دوست پيدا كرد و باهم تو حياط مدرسه بودند . خلاصه كلاس بندي كه كردندد عزيزم ، نورچشم من و بابايي كلاس 1/3 افتاد با خانم موسوي . بعد از اينكه بچه ها رفتند كلاس من و بابابي روژين برگشتيم خونه .
روژين عزيزم غصه نخور دخترم ، نازنينم ، اينجا هم دوستاي خوبي پيدا مي كني و باهاشون بازي مي كني .
خيلي دوستت دارم دخترم . عشق من عاشقتم .