رفتيم سرعين
16 شهريور صبح ساعت 8 بيدار شديم با تن و بدني خسته و روژين عزيزم كه با كاپشن و كلاه و دوجفت جوراب و مجهز خوابيده بود ولي بازهم يخ كرده بود بيدار شديم و صبحانه خورديم و از آن بهشت به سمت سرعين حركت كرديم خيلي جاي قشنگي بود روژين دوست داشت بمونه ولي سرما اذيت مي كرد مجبور شديم بريم سرعين . ظهر رسيديم اردبيل نهار رو اونجا خورديم و روژين كل حواسش پيش عروس و دامادي بود كه اومده بودند تو رستوران بعد از نهار خوردن رفتيم سرعين و بعد از گرفتن جا غروب رفتيم بيرون و چرخي زديم و هواي اونجا خوب و خوش مي گذشت با اون آش دوغهاي خوشمزه اش.
روژين جون، عزيز دل مامان و بابا انشاالله كه هميشه خوش بگذره و ايام به كامت باشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی